روزایی که از خواب بیدار میشم و خونه نیست حالم گرفته است،. انگار یه گمشده ای دارم، یه کار نیمه تموم.
معمولا هم صبح بیدار میشم و صبحانه میذارم براش و راهیش میکنم اما همون اوایل بهش گفتم اگه بیدار نشدم بی خدافظی نرو.
بیدارم کن بگو که داری میری.
یه روز صبح بیدارم کرد : من دارم میرم، کار نداری؟؟
خدا شاهده چشمام نیمه باز بود از شدت خواب آلودگی اما هراسون گفتم: گوشیتو میبری؟؟؟
گفت : آره خب. واسه چی؟
چشمامو بستم: خب برو کارت داشتم بهت زنگ میزنم.
.
.
فکر کنم دو ماهی از اون روز میگذره اما هنوزم یادم میاد خندم میگیره.
چی تو ذهنم گذشته که همچین چیزی گفتم؟؟ فقط جایی برای نوشتن....
برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 141