فقط جایی برای نوشتن.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از صبح که بیدار شدم صورتم ورم داره،. به خصوص لپ راستم!!تو اینترنت یه سرچی زدم که منو تا دم مرگ برد و هی به میمچه طفل معصوم که خوابش برده بود نگاه کردم و زارزار به بی مادر شدنش گریه کردم...فکر میکنم از دندون عقلم باشه، بالایی که یه کوچولو هم شکسته، پایینی ولی فقط یه لکه کوچولو داره.دندونام خیلی درد نمیکنه، در واقع درد نمیکنه فقط یه کم حس داره.به میم پیام دادم ولی جواب نداد.زنگم زدم جواب نداد.دستش بنده حتما.خداکنه همین دندونم باشه و اون چرت و پرتایی که تو نت نوشته بود نباشه..دیشبم ذهنم رفته بود سراغ اینکه نکنه بزرگ شدن شکمم بخاطر رحمم باشه. نکنه یه چیزیم شده؟ فیبرومی کیستی کوفتی؟؟من همه دوران زندگیم چاق بودم ولی هیچ وقت شکم نداشتم، از بعد زایمانم هی شکمم داره بزرگ تر میشه. دیشبم کلی سر اون حرص و جوش خوردم. البته هنوزم استرسش رو دارم. وزنم اضافه نشده ولی شکمم بزرگ شده و قشنگ تو چشم میاد. بقیه علائمشم دارم. منم آدم از دکتر فراری و ترسو. خدا بخیر کنه واقعا. . . فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:43

استرس وضعیت نامعلوم خودم اعصابمو بهم ریخته بود، میمچه رفت تو کابینت یهو اومد بیرون و دستشو نشونم داد و یه چیزی گفت، نگاه کردم دیدم دستش خیسه... اومدم سر کابینت دیدم سیفون رو درآورده!!بردمش تو دستشویی دست و بالشو شستم و منتظر میم موندیم اومد درستش کرد ولی نمیدونم از کجا آب اومد و نصف فرش آشپزخونه خیسسسسسس خیسسسس شد. یه سبد گذاشتم زیر فرش و یه پارچه انداختم جلو کابینت آب رو بگیره.دیگه حس میکنم همه جای خونه کثیفه فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:43

دیروز فاطمه دانشگاه نداشت اومد اینجا میمچه رو بردیم پایین تو پارک مجتمع چندتا عکس گرفتیم بعدم یه کم دور زدیم و خرید کردیم برای ناهار و بستنی خوردیم اومدیم بالا.فرزانه هم از مدرسه اومد اینجا خواهرم و مامانمم اومدن و ناهار دورهم بودیم.عکسای میمچه عااااالی شد، تا حدی که دارم وسوسه میشم اینجا هم بذارم فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:43

بنظرم توقع زیادی داره که بعد اون اتفاقات من پاشم عید دیدنی برم خونه طرف!!شاید باید همون موقع یه آبرو ریزی راه مینداختم و بقیه رو خبردار میکردم که الان نگه جواب مامان اینا رو چی بدم بیا بریم حالا پنج دقیقه میشینیم زود پامیشیم!!میگم به من هیچ ربطی نداره این مشکل خودته من پامو اونجا نمیذارم. مامانشم ول کن نیست، میگه چند ساله نرفتی خونشون بزرگتره زنگ زده دعوت کرده و فلان و بیسار منم سکوت کاملم جلو مامانش ولی بهش گفتم من اونجا نمیام خودت باید بهانه جور کنی اصلا خودتو بزن به مردن بگو نمیتونم بیام... .. فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:23

اصلا اگر دوباره گفت بیا بریم زود میاییم بیرون، بهش میگم خودم دلیل نیومدنم رو به مامانت میگم... همون شش سال پیش هم باید میگفتم. . . فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:23

ناهار خونه روستای داییش دعوت بودیم، بعد ناهار میمچه رو بردم تو اتاق که بخوابه میم و مامان باباش رفتن سر زمین. من و بچه هم یه چرت زدیم تا برگشتن.گفتن فلانی زنگ زده که چیشد میایین پس؟ میم گفته فکر نکنم حالا بریم خونه ببینیم چی میشه ولی خسته و خاکی ام فکر نکنم بیاییم.راه افتادیم بیاییم شهر، نزدیکای خونه اونا که بودیم(ناچار از جلو درشون باید رد بشیم همیشه) دیدم مامانش گوشی برداشته و داره زنگ میزنه...میم گفت مامان زنگ نزن نمیریم ولی همزمان هم کج کرد سمت خونشون که پارک کنه.تو آینه بهم نگاه کرد که چیکار کنم بریم یه سر؟؟آخه لعنتی چرا میندازی گردن من؟؟ من الان چی بگم؟؟فقط نگاش کردم.در خونشون باز شد و همه پیاده شدن، منم با ناراحتی پیاده شدم. میم خواست بیاد کمک بچه رو بگیره نگاهش نکردم و از کنارش رد شدم.گفتن *** خونه نیست ما هم نرفتیم تو خونه جلو در سلام و علیک کردیم.و عیدی بچه رو دادن و راه افتادیم سمت شهر.تو آینه همه نگاهش به من بود که ببینه قهرم یا نه.آره قهر بودم،. تمام تنم میلرزید، تو بغض بودم.حقم نبود من رو تو این موقعیت بذاره که من دوباره همه چیز برام زنده بشه، نباید جلو مامان و باباش از من میپرسید چیکار کنم بریم یکسر؟؟ چرا میندازی گردن من؟؟.اونشب تمام توجهش به من بود، میدونه دلخورم نگاش نمیکنم. هر طور که میتونست خودش رو تو قاب نگاه من جا میداد.تو موزه سعی میکرد چیزای جالب تر رو پیدا کنه نشونم بده، موقع شام جلو مامان و باباش و اونم تو رستوران لقمه دهن من گذاشت. ولی برای من مهم بود که محکم نگام کنه و بگه دیگه هیچی نیست تو چرا هنوز نگرانی؟تو چرا هنوز میترسی؟برام مهم بود که بگه مطمئن باش همه چی تموم تموم تمومه.ولی نگفت.موقع خواب وانمود کردم گریه میکنم شاید زبون باز کنه و بگه ولی گفت فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:23

دو ساله سقف آشپزخونه رو خراب کرده بودن، باید همسایه بالایی درست میکرد ولی نکرد! صاحبخونه هم انداخته بود گردن خودمون درستش کنیم...یه تیکه سرامیک جلو در اطاق میمچه و دوتا سنگ پایین دیوار پذیرایی هم کنده شده بود.یه تیکه دیوار زیر کلید کولر هم نم داده ریخته. صاحبخونه زنگ زد فردا صبح بیا دنبالم( اون سر شهر) بریم بنگاه( اینجا دم خونه) برای تمدید اجاره قبلشم بیام خونه رو ببینم!!بعد افطار افتاده به گچ کاری و درست کردن سوراخ سنبه ها!!با میمچه فضول که نمیشه نگهش داشت. رفتیم تو اطاق بازی کردیم، خسته شد بردمش پایین خوراکی خریدم کلی راش بردم تو کالسکه... اومدیم بالا هنوز تموم نشده. سحری هم نذاشتم. میخوام بگم غذا بخر، بدجنسم با اینکه میدونم پول نداره؟!اشکال نداره، دو ساله من حرص خوردم خونه زشت بوده و محل نداده!!!حتی بعد زایمانم گفتم کسی نیاد دیدنم چون بدم میومد خونم زشت باشه. . . فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 16:22

چند روزی میشه که ماما و بابا میگه ولی مبهم و گذرا.

امروز میم از بیرون اومد داشتیم میرفتیم در رو براش باز کنیم خیلی واضح گفت : بابا.

شب که میخواستم با کالسکه ببرمش بیرون، دم خدافظی به میم نگاه کرد و با ذوق گفت : بابا.

تلفنی داشتم برای مامانم تعریف میکردم بابا گفتنش رو دوباره گفت : بابا.

برگشتیم بالا میم داشت دلشو قل قل میکرد خندید و گفت : بابا.

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 16:22

دیدم داره خرج غذا رو میندازه گردن خودم گفتم نمیخواد خودم مرغ میذارم، برنجم داریم فقط جایی برای نوشتن....ادامه مطلب
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 16:22

خوابم میاد، تقریبا سه روزه که نخوابیدم...

میمچه نه میخوابه نه غذا میخوره

فقط غرغر و نق نق

شکمشم که باز راه افتاده

پاشم سوخته

میم هم نمیدونم چشه که کلا اخلاق نداره

کسی نصیحت کنه، راهکار بده، دلگرمی بده، فحش میدم!!!

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 26 تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 ساعت: 16:22