439.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب ما اومدیم خونه مامان که تنها نباشه، یعنی دیروز ظهر یه جورایی با زبون بی زبونی گفت شب بیایین اینجا.

از ماجراهای پیش اومده فقط کلیات رو به میم گفتم و برخوردش یه جوریه که انگار باورش نمیشه، حقم داره. شایدم اونقدر درگیر کاره که ذهنش دیگه کار نمیکنه. دیشب بعد 12 ساعت اومد خونه، دوش گرفت، شام و نماز و رفت اسنپ اونم تو این باد و طوفان. مامان گفت زنگ بزن بگو بیاد خطرناکه گفتم نه، به حرفم نمیکنه بیشتر ناراحت میشم خودش میدونه چیکار کنه ولش کن، ولی اومد، گفت بارون شدیده اصلا نمیشه جایی رو دید.

مامانم به زور قرص میخوابه ولی من خوابم نمیبره درست و حسابی.

این موقع از سال که میشه نمیدونم حساسیت دارم چیه که پشتم و کتفم و اینا همه میریزه بیرون و دیوونم میکنه از خارش، از بچگیم بوده.

میم بیچاره دیشب تو خواب میومد غلت بزنه از زانو درد ناله میکرد، براش پماد زدم و بستم، روشم پتو انداختم گرم بشه فکر کنم خوب شد چون دیگه ناله نکرد ولی صبح دوباره گفت درد میکنه که بهش قرص دادم.

خوبی سماور اینه که همیشه چایی داری، امروز چایی خورد بعد رفت سرکار. چون خونه خودمون وقت کتری گذاشتن و منتظر موندن نداریم صبحا.

خدایا ختم به خیر کن این ماجرای بابا رو...

من و زهرا که اصلا فکرمون به جاهای خوبی نمیره...

.

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 8 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:07