438.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از موقعی که مامان گفت بابات صبح جمع کرده رفته حقیقتا ناراحت نشدم.

ولی الان که میم اومد خونه، گفت مامانت چرا نرفته خونه؟؟به بابات خبر دادین؟؟

گفتم بابام نیست خونه

گفت یعنی چی؟؟ کجاست؟؟

گفتم نمیدونیم کجاست!!

و این نمیدونیم مثل پتک خورد تو سر خودم! یه لحظه تمام خاطرات خوبش اومد جلو چشمم و اینکه اونقدر غریبه که از صبح نیومده خونه و کسی حتی بهش زنگ نزده بگه کجایی؟؟

البته که جیگرم براش آتیش گرفت

البته که اشکام بند نمیاد

ولی بخدا خسته شدیم دیگه به خودت بیا مرد....

بمیرم برای جفتتون که چقدر سختی کشیدین تو این زندگی.

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 6 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:07