228.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

میدونی مامانی؟ جدیدن تصمیم گرفتم یه وقتایی بنویسم برات ، نمیدونم کی قراره اینا رو بخونی اما دلم میخواد از حال و هوای این روزهای من و بابایی خبر داشته باشی .

اصلا شاید همین الان که تو آسمونایی حرفامو بشنوی و بدونی که ما چقدر دوستت داریم .

امروز که اولین نامه رو برات مینویسم ، من و بابایی ده روزه که مشکوکیم به اومدنت . 

راستش ما خیلی آرزوها و نقشه ها داریم برات ، آرزوهایی که بنظرمون میتونه زندگیت رو راحت تر کنه و مسیر رسیدن به موفقیت تو رو هموار میکنه ، اما هنوز به هیچ کدوم از اون نقشه ها نرسیدیم.

امروز صبح که من زودتر از بابا از خواب بیدار شدم با خودم فکر میکردم که اگه تو واقعا اومده باشی باید چیکار کنم؟؟ خوشحال بشم یا ناراحت؟؟ 

و تو همین فکرا بودم که بابایی با صدای گریه هام از خواب بیدار شد و فکر کرد باز بخاطر گردن درد دارم گریه میکنم اما فقط خودم و الان تو ، میدونیم که از این احساس دوگانه گریه م گرفته بود .

میدونی مامانی؟؟ من واقعا عاشقتم و مطمئنم تو هر زمانی که بیای پیشمون من خیییییلی خوشحال میشم و واقعا از جونم بیشتر میخوامت اما ترسم از اینه که نتونیم خوب ازت مراقبت کنیم ، آخه تو اونقدر نرم و نازک به دنیا میای که ما باید خیلی مراقب جسم و خییییلی بیشتر مراقب روح تو باشیم و واسه همین ، مثل خیلی پدر و مادر های دیگه وقت کمتری برای همسر بودن داریم .

عزیز دلم ، نمیخوام ناراحتت کنم و خودت از دلم خبر داری که دیوانه وار عاشقتم اما حسم میگه من و بابایی هنوز دلمون میخواد بیشتر وقتمون رو همسر باشیم تا پدر و مادر .

بدون که حتی اگه همین حالا هم تو دلم لالا کرده باشی ، من و بابا تمام تلاشمون رو میکنیم که تو خوشبخت ترین و شاد ترین بچه روی زمین باشی.

 

 

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 270 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 11:56