دیروز و امروز دو جلسه کلاس داشتم پت سرهم ، از ساعت سه تا هفت و نیم .
دیروز به همسر گفتم بی زحمت راس هفت و نیم اونجا باش.
از ساعت هفت هم هی پیام دادم که عزیزم کم کم راه بیوفت ، دیر نشه .
آخر هم هشت گذشته بود که رسید.
امروز رو دیگه گفتم جوووون من زود بیای ها ، من هر وقت با این بنده خدا کلاس داشتم دیر اومدی دنبالم . زشته!
(کلاس خصوصی تو خونه ست)
از ساعت شش هم بهش پیام دادم که همسر بی زحمت راه بیوفت چون کلاسمون زودتر تموم شد .
ساعت هفت و ربع رسید!!
از طرفی هم از دو روز پیش کلی نقشه کشیده بودم برای فردا ، دومین سالگرد عقدمون!
میخواستم یه کیک کوچولو درست کنم و یه جشن دونفره ، یه متن عاشقانه هم امروز نوشتم به مناسبت فردا .
میخواستم امشب بعد از کلاس بریم لوازم قنادی که یه مقدار خرید کنم هم برای کیک فردا و هم برای سفارش هام.
اما وقتی دیر اومد و اعصابم بهم ریخت دیگه قید کیک و جشن و همه چیز رو زدم .
من وقتی ناراحتم کلا زبونم بسته میشه و حرف نمیزنم ، تا خونه هیچ حرفی غیر از سلام نگفتم . هر چی هم همسر گفت چیشده گفتم چیزیم نیست .
یکی از دندونامم داره آلارم میده ، وقتی چیزی میخورم درد میگیره .
به شدت از دندون پزشکی میترسم ، یه دندون پر کرده هم ندارم تا حالا و بیزام از اینکه وقتی حرف میزنم یا میخندم یه دندون سیاه اون ته دهنم دیده بشه:(
فقط جایی برای نوشتن....
برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 271