195.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دو تجربه ی جدید و دلنشین در یک روز . 

دو دیدار پر اشتیاق در یک روز .

یک روز پر نشاط .

یک روز خوب .

یا اصلا هر تیتری که شما دوست دارید . اما امروز یکی از بهترین و پر نشاط ترین روزهای زندگی م بود . حتی با این سرماخوردگی و حساسیت که فکر میکنم تمام وجودم رو گرفته.

من از بچگی مدلم این بوده که مریضیم بیرونی نمیشه ، نمیشه ، نمیشه ، تا اینکه یهو چپه شم. و این دو روز اخیر حس میکنم سرماخوردگی داره تو بدنم لونه درست میکنه !!!! 

چند روز پیش که میرفتیم تالار برای تست غذا ، از جلوی مرکز مشاوره ای رد شدیم که قبل از عقد رفتیم. یه آگهی زده بودن که همایش تاب آوری همون روز برگزار شده بود اونم با سخنرانی همون خانوم تقویان که ما پیشش رفته بودیم برای مشاوره .

و برای ۱۳ و ۲۰ اردیبهشت هم نوشته بود تکرار میشه. 

خوشحال و خندان از اینکه راهی پیدا کردم که کمی از استرس این روزهای قبل عروسی کم کنم قرار گذاشتیم که بیستم برم همایش .

چند روز بعد از اون هم یکی از دوستان خیلی عزیز ِ مجازی که از دوران پارینه سنگی وبلاگ نویسی من میشناختمش و اون زمانا اونم وبلاگ نویس بود، پیام داد که بیستم میاییم مشهد ماه عسل . 

منو میگی؟ دوان دوان رفتم تو حیاط و جیغ کشان به همسر گفتم پنج شنبه سمیه و شوهرش میان مشهد . برنامتو مرتب میکنی که بریم بیرون ببینیمشون؟

بماند که اول زیاد موافق نبود، میگفت تا حالا ندیدمشون بریم بیرون بگیم چی؟ 

بعدم اصن از دوستای وبلاگته معلوم نیس چیا درباره من نوشتی من روم نمیشه بیام!!

دیگه خلاصه نیم ساعت بهش آویزون بودم تا قبول کرده:)

.

دیشب سالاد ماکارونی درست کردم گذاشتم یخچال که امروز تا ساعت یک سر کلاسم بی ناهار نمونیم. 

یه چیز کیک هم درست کردم که بعدازظهر با بچه ها بریم بیرون بخوریم. 

صبح با همسر رفتیم کلاس و دیدم ااااااای دل غافل .... کلاس های تاب آوری سه جلسه پشت سرهم بوده ، نه جدا!!!

گفتم همونم غنیمته و برم ببینم چی میشه و چقدرررررعالی بود .

چی فکر میکردم و چی شد!!

حالا اونا رو مفصل باید تعریف کنم براتون.

بعد از کلاس اومدیم خونه غذا خوردیم و چپه شدیم!به طرز وحشتناکی خوابم میومد . بیدار که شدم ساعت چهار و نیم بود . 

گوشی رو سایلنت کردم که همسر بیدار نشه و خودم رفتم سراغ فلاسک آبجوش و بقیه مخلفات.

اومدم تو اتاق همسر رو بیدار کنم دیدم گوشیم زنگ خورده . با پیش شماره ی سمیه .

حالا هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده:/

تو دوراهی موندیم که بریم یا نه که بالاخره برداشت و گفت دیدیم از شما خبری نشد گفتیم برنامتون عوض شده خودمون اومدیم کوهسنگی.

دیگه راه افتادیم ، تازه ما میخواستیم سرراه بریم بازار براشون هدیه بخریم اما خب دیگه وقت نبود . 

دیگه به ناچار یه سکه پارسیان گرفتیم که به سلیقه خودشون از طرف ما برای خودشون هدیه بخرن و یادگاری نگه دارن.

و اونا هم کلی شرمنده مون کردن و یه روسری خوشگلللللل که محلی کردستان هست و یه تبلت آرایشی ( شکل تبلت ِ اما سایه چشم ) برام سوغاتی آوردن.

تبلته اونقد با نمکه دوس دارم شب بغلش کنم بخوابم :)))) همسر نمیذاره:((((

.

و نکته ی جالب و قابل عرض دیگه اینکه فردا یه روز پر خاطره و خاصه برای من و همسر!!

روز ِ یک راز!

یک راز دو نفره و شیرین:)

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 283 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:44