125.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

این روزا عجیب فکرم مشغوله ، عجیبن عجیبا !

اونقد مشغول که دوباره موهام ریزش گرفته و جرئت ندارم شونه بزنم چون دسته دسته میاد پایین .

رفتیم یخچال و فریزر خریدیم. تلویزیون خریدیم .

رفتیم سرویس چوب دیدیم . 

فاطمه هم عروس شد . کیک نامزدی درست کردم براش ، کلی ذوق کرد بچه ...

مطهره هم داره عروس میشه . یکم عقد میکنه !

کلی چاق شدم... البته فقط خودم میفهمم ... اما شدم... مطمئنم!

دو روزه پیاده روی کردم حالم بهتره .

هی به خودم میگم داری این روزا رو به خودت زهر میکنی با این همه فکر و خیال . اما آدم نمیشم.‌.

هر دوتامون یعنی . هردوتامون آدم نمیشیم.

هی از همدیگه ناراحت میشیم... هی بداخلاق میشیم... فقطم بخاطر اینکه فکرمون مشغوله .

میگم ما که این همه سبک گرفتیم همه چیو اینقد مشغولیم... پس بقیه چی کار میکنن...

مهسا هم تو شهریور عروسیشه . پس اون چقد مشغوله الان؟

یعنی مهسا و بهزاد هم با هم بداخلاق میشن ؟

رضا اومده بود خونه ی مادرشوهر ، با همسر نشسته بودن تو حیاط ، چایی بردم براشون که همسر گفت بشین . نشستم کنارش ...

صحبت ازدواج رضا بود . صحبت خواستگاری رفتن های مسلسل وارش .

میگف یکی مث زن داداش( به من میگه زن داداش) باشه من قول میدم دیگه هیچ ایرادی نگیرم و قبول کنم...

همسر هم گف خب مث زن داداش باشه که دیگه ایرادی نداره تو بگیری .

منم که قلب قلبی شدم و لپام قرمز.

میدونین؟

کاش از خیر همین مراسم هم میگذشتیم و میرفتیم خونمون. والا ...

بنظرم هیچی اهمیت نداره که بخواد یه اخم بندازه تو ابروهامون اونم تو این روزای شیرین.

مدل لباس هم باید انتخاب کنم... این دیگه سخت ترین کاره ... یکی به جای من داوطلب نمیشه؟

دیروز  که ماهگرد عقدمون بود همسر بهم یه تومن هدیه داد ، منم گذاشتم کنار برای پس اندازمون . 

گفته بودم قراره یه حساب باز کنیم که هرماه یه مقدار از درآمدمونو پس انداز کنیم؟

بگم که حدود یک ماه دیگه سوگل به دنیا میاد؟

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:57  توسط مداد  | 
فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 201 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 21:31