116.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب رفتیم بیرون ، همون رستورانی که روز خرید با مامان ها رفته بودیم.

کلی خاطره بازی کردیم. البته همسر هیچی یادش نمیومد :) من تعریف میکردم و همسر تایید میکرد میگفت الان که میگی یادم میاد.

یادش بخیر...

اون روز هی میومد سمتم با من حرف بزنه من سر خودمو گرم میکردم یا از دستش فرار میکردم میرفتم:)

بعد از ناهار که داشتیم از رستوران میومدیم بیرون ، پشت سرم بود و یکسره حرف میزد ، منم انگار نه انگار.... اصلا جواب نمیدادم :)

سر میز هی هوامو داشت که ماستمو باز کنه ... رو سالادم سس بزنه ....

این روزا هزار برابر بهتر از اون روز هاست اما طعم اون روزا هیچ وقت تکرار نمیشه.

دیشب بعد از شام رفتیم کوهسنگی و کلی پیاده روی کردیم . 

محمد هی میرفت سمت بازارچه و من میکشیدمش کنار:)))

البته یه فانوس های خوشگلی داشت که جاشمعی بود ، گفتم اونو بخریم برای اتاق خواب قشنگه ...

اما به علت عدم توجه فروشنده ، پشیمون شدیم و نخریدیم.

اومدیم هتل و همسر کمی کاراشو انجام داد و رفتیم حرم زیارت.

شب میلاد بود و صحن رو چراغونی کرده بودن ، گلدان های گل گذاشته بودن.

تیم سپاهان هم اومده بودن :)

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 13:10  توسط مداد  | 
فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 210 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:39