118.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

عمه ی همسر اومده بودن مشهد ، اومدیم دیدنشون خونه ی مادرشوهر.

بعد از شام که همه نشسته بودیم دور هم ، من دست همسر رو گرفته بودم.

آخر شب که اومدیم هتل ، موقع خواب گفت این کارا رو تو جمع نکن ، برامون حرف درمیارن که سبک َن و فلان ، این کارا جاش اینجاست ، و محکم بغلم کرد.

اول ناراحت شدم ، خیلی زیاد...

اخه تو خانواده ی ما این چیزا خیلی طبیعیه .

مثلا بابام جلو همه یهو بی مقدمه مامانمو میبوسه . یا مثلا داداشمو خانومش کنار هم میشینن دائم دستشون تو دست همه ... یا حتی یه وقتایی خانومش میشینه رو پاش...

چه ایرادی داره مگه؟

دلم گرفت ، نه از همسر ، از اونایی که اینطوری فکر میکنن .

سعی کردم نفهمه ناراحت شدم . خودمو زدم به خواب.

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 13:39  توسط مداد  | 
فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 209 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:39