پارکینگ زده بود ظرفیت تکمیل ، من و مامان پیاده شدیم و همسر رفت ماشینو پارک کنه.
چند دست لباس راحتی برای همسر کاندید کردیم تا خودش بیاد و انتخاب کنه ، آدرس کارگاه اون سرویس آشپزخونه رو هم گرفتیم که برای رنگ بندی بیشتر برم پیشش.
بهش زنگ زدم میگم کجایی پس؟
میگه خانوم جای پارک نیست.
برگشتم تو پارکینگ میبینم اندازه صدتا ماشین جای پارک داره ، صف خروجی هم پره...
اما زده ظرفیت تکمیل.
خریدُ ول کردیم و اومدیم بیرون که یهو پارکینگ باز شد.
همسر گفت بریم؟
گفتم نه ولشون کن. برن گمشن اصن.
تو خیابون کمی چرخیدیم که به ذهنم رسید بریم *حیاط خلوت * شام بخوریم.
یه هفته س افتتاح شده .
خیلی هم شیک و تمیز.
حیاط یه خونه ی قدیمیه که مرمت و بازسازی شده .
با درختای بلند و حوض و آبنما و تخت...
همسر رو به روی من نشسته بود ، دست به سینه و تکیه داده بود به پشتی صندلی ش...
نگاهش میکردم و با خودم میگفتم این پسر خوشتیپ ترین پسر دنیاس...
چقدر خوبه که دارمش...
خدایا شکرت.
برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 218