گفت: خیییییلی ... فقط نمیدونم چرا اینقد میگفتی کم طاقتم و زود عصبانی میشم؟ تو که خیلی صبوری!بعدم اینکه فکر نمیکردم اینقد پر جنب و جوش و فعال باشی.
گفتم: اینو خودمم نمیدونم. عصبانیتم به تو که میرسه اب میشه . یادته روزای اول چقد سر دیر رسیدنت حرفمون میشد؟ الان یا عصبانی نمیشم یا اگرم بشم فقط به خودم میگم تلفنی حرفی نزن... خراب میشه... وقتیم میبینمت میگم هیچ چیز ارزش نداره الان که باهمیم تلخ بشه .
سرم رو سینه ش بود که حرف میزدم ، حرفام که تموم شد دستاش حلقه شد دورم.
گفت: من چی؟ چقدر شبیه بودم؟
گفتم: خیلی بهتر بودی!
گفت: هیچ وقت نگفتی این چه شغل مزخرفیه شوهرمن داره که هیچ وقت نیست؟
گفتم : نه . الان که میگی به ذهنم رسید :)
ولی بد نیس شغلت که... الان که تابستونه سرت شلوغه . زمستون یادته چقدر بیرون میرفتیم؟ باهم بودیم همش!
برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 220