329.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

امروز با خواهرم خونه مامان بودیم، صحبت سر شرایطی شد که من دانشگاهو ول کردم. خواهرم گفت اینقدر دلم برات میسوزه که که این کارارو کردن که تو درستو ول کردی.

گفتم تا قبل میمچه که کار میکردم خیلی برام مهم نبود،. حتی میدیدم از بقیه هم کلاسی هام که هنوز دانشجو هستن من جلوترم اما الان خیلی رو اعصابمه.

گفت بیا حالا دوباره شروع کن.

گفتم واقعا دیگه اعصاب درس و امتحان ندارم و از اون مهم تر با بچه نمیشه. کارهای خونه رو به زور و سرسری انجام میدم. نمیدونم اونایی که هم دانشجو هستن هم بچه کوچیک دارن چیکار میکنن.

مامانم گفت از خیلی چیزاشون میزنن، از خواب و خوراک و تفریح و همه چی...

( میدونم منظورش به خوابم بود و اینطوری قضیه رو ساندویچی بیان کرد مثلا)

اما بی انصافی میکنه، چون میمچه نمیذاره از کنارش تکون بخورم، حتی وقتی خوابه!

خوابش اونقدر سبکه با کوچکترین صدایی از خواب بیدار میشه، واسه همین وقتی میخوابه منم مجبورم بی سر و صدا کنارش بمونم. خیلی وقتا هم که همونطور روی پامه و اصلا نمیذاره زمین بذارمش.

دستشویی نمیتونم برم وقتی خوابه!!!

بیدارم که هست با روروئک میاد جلو در وامیسته، تازه اعتراضم میکنه میخواد بیاد تو فقط جایی برای نوشتن....

ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت: 0:41