311.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اخیرا دو بار به زبون آورده که خیلی برای میمچه زحمت میکشی، کارت واقعا سخته و اگه خدا به مامانا کمک نکنه بچه هاتون میمیرن از گشنگی و بی توجهی.

ته دلم بغضی میشه وقتی اینطوری میگه، مخصوصا امشب که گفت.

با اون حجم از خستگی و بیخوابی، با اون فشار استرس که امیدوارم به زودی بیام و براتون تعریف کنم داریم چیکار میکنیم.

رفتیم برای میمچه پوشک خریدیم و گفتم یه صدگرم مغز بادوم هم بگیر بچه داره لاغر میشه، دوباره غذا و فرنیش رو شروع کنم.

رفته بود تو مغازه دیدم غیر از بادوم به یه چیز دیگه هم اشاره کرد.

میدونم چقدر براش سخته که تو مغازه خشکبار بره و کم چیزی بخره.

یادم میاد روزایی رو که کلی خوراکی و خوشمزه جات میخریدیم اما حالا به شدت باید محاسبه گر باشیم و ذره ذره پول رو مراقبت کنیم.

اومد تو ماشین دیدم غیر از بادوم سه تا دونه برگه هلو خریده! آره سه تا دونه!!!

شاید چیز عجيبی نباشه اگر ندیده بودم روزایی رو که برای دو نفری مون سبدی میوه میخرید! و من اعتراض میکردم نکن مرد خراب میشه اسرافه.

گفتم سه تا خریدی من و تو و میمچه؟

گفت آره ولی سهم میمچه رو هم تو بخور خیلی براش زحمت میکشی. خداوکیلی بچه داری خیلی کار سختیه.

گفتم حداقل الان نگو که داری وامیری از خستگی. الان که از همه طرف تحت فشاری بخاطرما

گفت نه همینکه دائم باید بغلش کنی بیاری و ببری و برسی بهش خیلی سخته.

گفتم نه اوناش خیلی سخت نیست، برای من سخت تر بخش فکری ماجراست چون هر دقیقه حواست باید به یه چیزی باشه، به شیر به جیش به خواب به لباس کثیف ها به غلت زدن و... حتی وقتی خوابی باید هشیار باشی که بیدار شد بهش برسی. اما خب همینکه چند شب یکبار یکی باشه نگهش داره و بتونم بدون دلواپسی بخوابم خیلی خوبه برام.

.

امروز میمچه خوب نخوابید، الان که میخواستم بخوابونمش کلی غرغرکرد آخرم سرش رو گذاشت تو گردنم و خوابش کرد.

دلم میخواست میتونستم اون لحظه رو بریزم تو شیشه و همیشه نگهش دارم. با خودم تصور کردم روزی رو که قدش خیلی بلند تر از من میشه و دیگه اینطوری تو بغلم جا نمیشه فقط جایی برای نوشتن....

ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 14:27