306.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از دیروز عصر، میمچه شیر میخواست من گریه میکردم، شیرش میدادم گریه میکردم،. میخوابید گریه میکردم، تو خواب میخندید گریه میکردم، بیدار میشد میخواست بغلش کنم گریه میکردم، بازی میکردیم گریه میکردم، با هم حسینیه معلی نگاه کردیم گریه میکردم

صبح رفتیم خونه داییم روضه، سخنران صحبت هاش تموم شد میمچه تو بغلم داشت شیر میخورد و کم کم خوابش میبرد.

مامانم گفت بذارش رو پای من گفتم نه بذار خوابش سنگین بشه، روضه ی علی اصغر میخوندن و دلم آتیش بود اما دلم نمیومد صدام بلند کنم که میمچه بیدار نشه و نترسه.

قلبم داشت میترکید، اشک هام جواب نبودن، هر لحظه که برام تشگی و گرما و نوزاد گرسنه مجسم میشد میخواستم فریاد بزنم.

شرمندگی پدری که جواب مادر نوزادش رو باید بده...

نگاه منتظر مادری که جگرگوشه ش گرسنه و تشنه است.

میمچه رو گذاشتم رو پای مامان، دیگه طاقت نداشتم، اشک هام هم آتیش دلم رو خاموش نمیکردن.

بین مجلس زنونه و مردونه فقط یه پرده ست، نمیخواستم میمچه بترسه، نمیخواستم صدام طرف مردونه برسه...

دو دستم رو روی دهنم گذاشتم و اجازه دادم قلبم سبک بشه.

امسال هیچ روضه ای قلب من رو آروم نمیکنه، سبکی بعد از گریه رو امسال ندارم

امسال تا روضه تموم میشه تو دلم میگم کاش بازم بخونن.

لباس علی اصغر رو تن میمچه کردم، میم زنگش زدم و اومد بردش تو قسمت مردونه.

میم هم چشماش قرمز بود،. هیچ وقت تو روضه ها اینطوری ندیده بودمش.

ان شاالله خادم امام حسین علیه السلام بشه

ان شاالله سیدالشهدا دستش رو بگیرن تو زندگی کمکش کنن.

.

تو راه خونه میم گفت کی بود اینطوری جیغ میزد؟

گفتم من، و دوباره صورتم خیس شد

گفت چرااااا؟؟ تو که اینطوری نبودی؟!!

گفتم چون تا حالا مادر نبودم!!!

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:17