فقط جایی برای نوشتن.

متن مرتبط با «23 976» در سایت فقط جایی برای نوشتن. نوشته شده است

423.

  • بنظرم توقع زیادی داره که بعد اون اتفاقات من پاشم عید دیدنی برم خونه طرف!!شاید باید همون موقع یه آبرو ریزی راه مینداختم و بقیه رو خبردار میکردم که الان نگه جواب مامان اینا رو چی بدم بیا بریم حالا پنج دقیقه میشینیم زود پامیشیم!!میگم به من هیچ ربطی نداره این مشکل خودته من پامو اونجا نمیذارم. مامانشم ول کن نیست، میگه چند ساله نرفتی خونشون بزرگتره زنگ زده دعوت کرده و فلان و بیسار منم سکوت کاملم جلو مامانش ولی بهش گفتم من اونجا نمیام خودت باید بهانه جور کنی اصلا خودتو بزن به مردن بگو نمیتونم بیام... .. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • +423.

  • اصلا اگر دوباره گفت بیا بریم زود میاییم بیرون، بهش میگم خودم دلیل نیومدنم رو به مامانت میگم... همون شش سال پیش هم باید میگفتم. . ., ...ادامه مطلب

  • 323.

  • سه شنبه دل رو زدیم به دریا و میمچه رو بردیم تازه واکسن چهارماهگی رو زد, ...ادامه مطلب

  • 234.

  • میدونم که خیلی وقته اینجا نبودم و ممکنه خیلی هاتون رفته باشید. اما دلم خواست از حال و احوال این روزهام چیزی بمونه برای شاید ده سال بعد، شاید هم کمتر. نمیدونم چقدر مونده تا به لحاظ کاری به جایی بر, ...ادامه مطلب

  • 233.

  • روزهای عجیبی رو پشت سر گذاشتیم . اتفاقاتی افتاد تو زندگیمون که تازگی داشت ، بعضیاش خوب و بعضیاش بد .نمیدونم چند تا از بچه های قدیمی هنوز هستن که اینجارو بخونن . خیلی هم مهم نیست ، مهم اینه که من نباید, ...ادامه مطلب

  • 231.

  • نی نی مادر ، خیلی وقته ننوشتم برات و کاش بدونی که هر وقت بهت فکر میکنم چقدر دلم ضعف میره برای بغل کردنت و بوسیدنت . خب من خیلی وقتا بهت فکر میکنم ، حتی چند شب پیش تو ذهنم نقشه میکشیدم که اگه روزی که ت, ...ادامه مطلب

  • 232.

  • عشق مامان ، دیشب دوباره بابات گفت که اذر سال 99 تو رو به دنیا بیاریم .باز هم احساس ذوق و احساس ترس عظیمی با هم قاتی شد و ریخت تو دلم حتی بهش گفتم :ولمون کن تو رو خدا زوده هنوز.بابات گفت : اگه بچه میخوای ترس زایمانشم هست دیگه.میدونی عشق مامان؟ حتی الانم که دارم برات تعریف میکنم گریه م گرفته .دلم گرفته ، از یه طرف بی صبرانه منتظرم که بیای پیشمون و از طرفی بطور عجیبی میترسم., ...ادامه مطلب

  • 223.

  • امروز که در واقع الان دیگه دیروز محسوب میشه ، سالگردمون بود .دومین سالگرد ِ روزی که زن و شوهر شدیم . روزی که بهم قول دادیم تا آخرش پای هم بمونیم با هر سختی جا نزنیم و دنیا رو برای هم قشنگ تر کنیم.یادم, ...ادامه مطلب

  • 123.

  • بازم ساکت میشم... بازم هیچی نمیگم... ولی کاش مامانت بفهمه با این کاراش داره خودشو از چشم من می ندازه ... +تکرار اتفاقات پست ۱۲۰. + نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 21:29  توسط مداد  |  , ...ادامه مطلب

  • 23.

  • اون وقتا که خیلی خیلی باهم بودیم و دیگه آخر شبا جفتمون پشت تلفن میردیم زیر گریه که پس کِی تموم میشه این دوری ، یه شب بی مقدمه قرآن باز کردم شاید آرومم کنه . آیه ۶ سوره ی حدید اومد . دلم قرص شد . گفتم رسیدن ما دوتا بهم از تبدیل روز به شب و شب به روز که سخت تر و عجیب تر نیست و خدا از دل هر دومون خبر داره.   بعدن که رابطه خراب شد (خراب که نه یعنی ما که مشکل نداشتیم باهم مشکلات دیگه ای بودن و دور بودیم) هم بازم این آیه برام واضح بود .    حتی این آخریا که دیگه سفت و سخت تصمیم به فراموشیت گرفتم دیگه این آیه کامل برام معنی پیدا کرده بود ، این که یهو وسط خوشی همه چیز بد شد. ,23 5 cm to inches,23 com,23 5,23 5 degrees,23 5 in expanded form,23 00 an hour is how much a year,23 976,23 5 in word form,23 5 in to cm,23 5 degrees north ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها