فقط جایی برای نوشتن.

متن مرتبط با «20 5x8 0» در سایت فقط جایی برای نوشتن. نوشته شده است

430.

  • دیروز فاطمه دانشگاه نداشت اومد اینجا میمچه رو بردیم پایین تو پارک مجتمع چندتا عکس گرفتیم بعدم یه کم دور زدیم و خرید کردیم برای ناهار و بستنی خوردیم اومدیم بالا.فرزانه هم از مدرسه اومد اینجا خواهرم و مامانمم اومدن و ناهار دورهم بودیم.عکسای میمچه عااااالی شد، تا حدی که دارم وسوسه میشم اینجا هم بذارم, ...ادامه مطلب

  • 403.

  • خوابم میاد، تقریبا سه روزه که نخوابیدم... میمچه نه میخوابه نه غذا میخوره فقط غرغر و نق نق شکمشم که باز راه افتادهپاشم سوختهمیم هم نمیدونم چشه که کلا اخلاق نداره کسی نصیحت کنه، راهکار بده، دلگرمی بده، فحش میدم!!!. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 400.

  • از صبح که چشماشو باز کرد فقط غر زد و نق زد و چسبید به من و به زمین و زمان گیرداد... با هر حساب و کتابی به این نتیجه رسیدم گرسنه شده،. غذا کشیدم و بهش دادم ولی نخورد بازی و شکلک و دلقک بازی تا بالاخره چندتا قاشق خورد و یهو همه رو بالا آورد... خوب که عصبانی شدم از کثیف کاری و خراب کاری هاش و اخمام رفت تو هم، حالش خوب شد و رفت دنبال بازی ش... خدایا چه موجوداتی هستن بچه ها اخه, ...ادامه مطلب

  • 401.

  • به یه افسردگی دوره ای دچار شدم، تقریبا ماهی یکبار یا یک ماه و نیم یکبار... نمیدونم علتش پی ام اسه،. کم خونیه،. بی پولیه یا چی اما من میشم بی انگیزه ترین آدم دنیا و رخوت و سستی میاد سراغم. اگه میمچه نبود شاید اصلا از تخت بیرون نمیومدم و کل روز میخوابیدم. از خودم بدم میاد. . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 402.

  • سه روزه که میم قراره بره کارخونه ای که رزومه پر کرده، یه خبر بگیره که چیشد بالاخره؟ ولی بازهم نرفت و بارون و شلوغی جاده رو بهانه کرد.منم وانمود کردم خوابم میاد تا دیگه پیگیر سکوت و قهرم نشه چون اصلا حوصله بحث ندارم، تا میام یه پولی جمع کنم برای خودم باز ویرش میگیره ماشین تعمیر کنه منم گفتم ندارم البته میدونم تهشم دلم طاقت نمیاره و میدم پولو بهش ولی تا بتونم مقاومت خواهم کرد.پاشو برو کار پیداکن که با ماشین کار نکنی که هرروز یه جاش خراب شه!میم که رفت بیرون با بچه یه چرت زدم و بعدم اتاقش رو مرتب کردم و یه کم جابه‌جایی وسایل. خونه رو هم جارو کردم.دلم میخواد یه کم چیز میز رد کنم ولی میدونم بازهم نمیذاره و میگه حیفت نمیاد؟؟شایدم ببرم بذارم خونه مامان. آشپزخونه یه بشور بشور جانانه لازم داره ولی دست تنها نمیتونم الانم دم عیدی کارگر گیر نمیاد. فریزر رو برای ماه رمضان آماده کردم. خدابرکت بدهبچه امروز با زبون خوش غذاشو خورد و من خوشحال ترین مامان دنیام الان, ...ادامه مطلب

  • 380.

  • تو این مدت میمچه دوباره سطل برنج رو چپه کرد... پله آشپزخونه رو به چشم برهم زدنی میره و میاد، موقع پایین اومدن میچرخه و از پشت میاد... کلاغ پر گنجشک پر بازی میکردیم یاد گرفته پ` پ` میگه, ...ادامه مطلب

  • 370.

  • نزدیک چهل روزه میمچه مریضه،. یه کم بهتر میشه دوباره شروع میشه.تب،. گریه،. بی حالی،. بهونه گیری،. اسهال، سوختگی پا...و بنظرم یه موقع هایی گلوشم درد میکنه و سرفه و آبریزش بینی.دوبار دکتر رفتیم، کلی دارو خورده اما کامل خوب نمیشه.از جمعه پامو بیرون نذاشتم شاید حالش بهتر بشه اما فرقی نکرده.دیشب تا صبح غر زد و گریه کرد، هوا روشن شده بود دیگه دو سه ساعتی خوابیدیم.از وقتی هم بیدار شده نق نقو شده، مشخصه خوابش میاد ولی نمیخوابه. روپام خواب خواب بود بردمش تو اتاق بیدار شد منم دادمش دست میم گفتم من هیچی گردن نمیگیرم دیگه.گرفت بچه رو اما اخماش رفت تو هم.دیشبم داشتم میمردم از بیخوابی،. میمچه گریه میکرد عصبانی شده بودم که بسه دیگه تمومش کن، میم ناراحت شده بود که چرا عصبانی میشی.خسته شدم بخدا ، تو صبح میری شب میای باشه قبول زحمت میکشی دستتم دردنکنه ولی وقتی میای خونه دیگه وظیفه ای نداری،. دیگه تعطیلی تا صبح فردا...حداقل بیرون میری چهارتا آدم میبینی باد به کله ت میخوره...یه خواب بی استرس که هیییچ، یه دستشویی بی استرس نمیتونم برم.الانم که تو اتاقن پدر و پسر، میمچه داره غرغر میکنه و میزنه به در...نمیفهمم اونایی که میگن بچه بیار چطوری این کارای بچه رو تحمل میکنن. من نمیکشم اصلا..بعدا نوشت:رفتم دنبال میمچه میبینم بچه اونقدر گریه کرده که صورتش کثیف شده و بهم ریخته.باباش هم دوتا دمبل گذاشته جلوش بازی کنه یعنی خلاقیتش در نگهداری از بچه همینه...حرفم بزنی میگن مردا هم تو این بازار روزی صدبار میزاین!!ببخشید با این روزی صد بار زایمان کدوم نیازشون لنگ مونده؟تشریف میارن خونه چایی شون به راه، غذاشون به راه، خوابشون بی استرس و دلواپس، دستشویی و حموم آزادانه و راحت...تازه غر هم میزنن چرا برنجت شفته بود؟ چرا , ...ادامه مطلب

  • 360.

  • تا چند ساعت دیگه، میمچه ۱۰ ماهه میشه, ...ادامه مطلب

  • 350.

  • وقتی میمچه رو بغل میکنم شیر بخوره، با دست چپ پای چپش رو میگیره.وقتی هم که گرسنشه، با دست چپ پای چپش رو میگیره و گریه میکنه, ...ادامه مطلب

  • 330.

  • اون کیه که صبح با پسرش رفته پیاده روی، نمازشو اول وقت خونده، ناهار پخیده، خونه رو مرتب کرده،. عروسک ها و لباس های پسرک رو شسته، لباس های خودش و شوهرشو جمع کرده. اما از پادرد داره میمیره، مسکن هم خورده فایده نداشته؟؟مهلقا خان....، عه چیز ببخشید! مداد خانوم!خیلی وقت بود که اسباب بازی های دم دست میمچه براش تکراری شده بود، جمع کردم و یه سری جدید آوردم. کمدش رو هم مرتب کردم[ کمد]مامانم داره شوری و بادمجون شکم پر میندازه، سری قبل رو همشو فک و فامیل خریدن , ...ادامه مطلب

  • 308.

  • یه خانومی هست که چندین ساله تو کارهای خونه میاد کمکمون، بالای ده ساله شایدم خیلی بیشتر. هیچ وقت حرفی از زندگی خودش نمیزد، نه تعریف و نه گله و شکایت، یادمه تا مدتی برامون سوال بود که شوهر داره؟ یا فوت شده؟! بچه داره؟سرش رو مینداخت پایین و کارهاش رو انجام میداد، وقت خدافظی هم پولی که بهش میدادیم رو حتی نگاه نمیکرد ببینه چقدره تشکر میکرد و میذاشت تو کیفش، چادرش رو سرش مینداخت و تشکر میکرد و میرفت. مورد اعتماد همه بود، خونه همه فامیل میومد اما هیچ وقت حرفی جا به جا نمیشد. دیگه عضو ثابت همه ی مهمونی ها بود، چون همه مون برای کمک صداش میزدیم. آخر مجلس هم غیر از دستمزدش میوه و شیرینی و غذا و هرچی که داشتیم براش بسته بندی میکردیم و میبرد. اگه یه موقعی لباس یا وسیله ای بود که دیگه نمیخواستیم و بهش میگفتیم، اول نگاه میکرد بعضی وقتها میگفت نه این رو لازم ندارم یا مثلا این لباس اندازه بچه هام نمیشه.نمیبرد و میذا‌شت یه گوشه. حرص نداشت که بگه مفته، جمع کنم ببرم. سال ها گذشت و کم کم فهمیدیم خونه ش کجاست، همسرش هست اما درگیر اعتیاده، چندین بچه داره، خونه مال خودشه اما خرابه و خیلی امن نیست برای زندگی. با کمک بقیه و وام و قرض خونه رو خراب کرد و دوباره ساخت. متراژ خونه ش خوب بود و تونست دو طبقه بسازه و یه مغازه کوچولو هم دربیاره.اینطوری طبقه اضافی و مغازه رو میتونست بده اجاره و کمک خرجش بشه.همسرش مهاجر بود و طبیعتا بچه هاش هم مهاجر حساب میشدن و شناسنامه نداشتن. غیر از دردسر های اینکه هر از گاهی باید میرفتن کشور خودشون برای تمدید پاسپورت و اینا، یارانه هم بهشون تعلق نمیگرفت که بتونه حتی ذره ای مخارج رو جبران کنه. خرج تحصیل و درمان هم که تو این شرایط براشون گرون تر درمیومد. دیگه فهمیده بودیم مادر, ...ادامه مطلب

  • 309.

  • هی خواستم به روی خودم نیارم، الان که وبلاگ انار و یلدا رو دیدم دیگه طاقت نیاوردم و اومدم بگم غلط کردم... دلم نمیخواست بعدش دیگه لذتی نبرم از عزاداریم. غلط کردم از حال و هوای روز علی اصغرم گفتم، تاسوعا هم رفتیم روضه اما بچه به بغل همش تو آشپزخونه بودم. یه خانومه اومده بود با یه نی نی هم سن میمچه، صورت و دست و پاش کلا زخم بود. یه حالت مخملک، سرخک طوری. بچه هم کم و بیش بی قرار بود. نزدیک ما هم نشستن تقریبا. من هر چی فکر کردم دلم طاقت نیاورد، گفتم اگه واگیر دار باشه و میمچه هم هنوز واکسن چهارماهگی رو نزده.... میم رو صدا زدم بچه رو بدم بغلش، گفت خیلی شلوغه مردونه. ولی خب بهانه بود، حوصلش رو نداشت. هوا هم به شدت گرم بود با اینکه چند تا کولر روشن بود. هیچی دیگه بچه به بغل نشستم تو آشپزخونه، اونجا هم همش در حال رفت و آمد با سینی چای و صبحانه. تقریبا میشه گفت من زیر میز ناهار خوری پناه گرفته بودم. تاسوعا رو که اینطوری درست و حسابی چیزی ازش نفهمیدم. عاشورا هم خواب موندیم بریم روضه، آخه تا نماز صبح بیدار بودیم. بعدشم هر چی گفتم بریم حرم یا حسینیه همراهی نکرد، گفت شلوغه بچه اذیت میشه. و خب هوا هم بسیاااااار گرم بود گفت بچه رو بذار خونه مامانت بریم، گفتم نه امیراینا اونجان شلوغه نمیشه. و راستش دیگه خیلی دلم نمیاد بچه رو بذارم پیش مامانم. با اینکه میدونم بهش خوش میگذره اما خب وقتی پیشمه خیالم راحت تره حتی اگه اذیت بشم. شب دیگه حوصله هر سه مون سر رفته بود، رفتیم پوشک و میوه خریدیم و بعدم رفتیم ساندویچی. اولین تجربه غذا بیرون خوردن سه تایی!!اولینش که خیلی وقت پیش بود، اون شبی که مامانم رو رسوندیم راه اهن بره قم بعدش رفتیم کباب خوردیم. اما اونجا میمچه خواب بود.امشب بیدار بود و چقدر با کنجکاوی, ...ادامه مطلب

  • 310.

  • پنج سال پیش همچین شبی فکر میکردم این اخرین شبیه که خونه ی پدری میخوابم، و امشب خونه پدری میخوابیم اونم سه تایی، مداد، میم و میمچه!فردا سالگرد عروسی مونه، پارسال مثل امروز و فردایی فهمیدم میمچه تو دلمه و امشب رفتیم طلاهام رو فروختیم برای همون اتفاق خوبه که گفتم خداکنه درست بشه و استرسش رو دارم. 17 عدد مهمی شده تو زندگی ما.میم میگه کارت رو دوباره شروع کن، بخاطر نیاز مالی. و من حس میکنم علی رقم علاقه زیادم به شغلم اما دیگه تاب و توان ندارم. چه روحی چه جسمی!حدود یه هفته ست دوباره ورزشم رو شروع کردم و حتی تو همون وارم آپ اولیه ش بدنم درد میگیره. اینقدر درصد چربی و عضله ام جابه جا شده که واقعا دیگه ظاهرم رو دوست ندارم. متاسفانه اینطوری هم میشم لج میکنم به جای اینکه درست کنم ماجرا رو خراب ترش میکنم. بیشتر میخورم و چرت و پرت میخورم، تند میخورم، قاطی پاتی میخورم و... حتی دلم نمیخواد خودمو تو آینه نگاه کنم. عکس های میمچه رو دادم چاپ کنن، 600 تومن شد!! حالا بخوام دقیق بگم 595900!!!دیگه فعلا آلبوم نمیخرم. نمیدونم شاید آخرم دلم طاقت نیاورد و خریدم آلبوم رو. اخه تو این وضعیت خرج های مهم تر زیاد داریم. هنوز پول کلاس و لباس رو هم که خواهرم حساب کرده بود ندادم بهش. بامیه هم خریده بود برامون راستی!. حس میکنم اگه یکی الان 500 م تومن پول بهم بده حالم خیلی خوب میشه و همه مشکلاتم حل میشه.تو همین الان با چی حالت خوب میشه؟؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 306.

  • از دیروز عصر، میمچه شیر میخواست من گریه میکردم، شیرش میدادم گریه میکردم،. میخوابید گریه میکردم، تو خواب میخندید گریه میکردم، بیدار میشد میخواست بغلش کنم گریه میکردم، بازی میکردیم گریه میکردم، با هم حسینیه معلی نگاه کردیم گریه میکردمصبح رفتیم خونه داییم روضه، سخنران صحبت هاش تموم شد میمچه تو بغلم داشت شیر میخورد و کم کم خوابش میبرد.مامانم گفت بذارش رو پای من گفتم نه بذار خوابش سنگین بشه، روضه ی علی اصغر میخوندن و دلم آتیش بود اما دلم نمیومد صدام بلند کنم که میمچه بیدار نشه و نترسه. قلبم داشت میترکید، اشک هام جواب نبودن، هر لحظه که برام تشگی و گرما و نوزاد گرسنه مجسم میشد میخواستم فریاد بزنم. شرمندگی پدری که جواب مادر نوزادش رو باید بده... نگاه منتظر مادری که جگرگوشه ش گرسنه و تشنه است. میمچه رو گذاشتم رو پای مامان، دیگه طاقت نداشتم، اشک هام هم آتیش دلم رو خاموش نمیکردن. بین مجلس زنونه و مردونه فقط یه پرده ست، نمیخواستم میمچه بترسه، نمیخواستم صدام طرف مردونه برسه... دو دستم رو روی دهنم گذاشتم و اجازه دادم قلبم سبک بشه.امسال هیچ روضه ای قلب من رو آروم نمیکنه، سبکی بعد از گریه رو امسال ندارمامسال تا روضه تموم میشه تو دلم میگم کاش بازم بخونن. لباس علی اصغر رو تن میمچه کردم، میم زنگش زدم و اومد بردش تو قسمت مردونه.میم هم چشماش قرمز بود،. هیچ وقت تو روضه ها اینطوری ندیده بودمش. ان شاالله خادم امام حسین علیه السلام بشهان شاالله سیدالشهدا دستش رو بگیرن تو زندگی کمکش کنن. . تو راه خونه میم گفت کی بود اینطوری جیغ میزد؟گفتم من، و دوباره صورتم خیس شد گفت چرااااا؟؟ تو که اینطوری نبودی؟!! گفتم چون تا حالا مادر نبودم!!! . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 303.

  • چند روزی بود همش بیرون بودیم، میم کار داشت من خونه مامانم بودم. چندتا مهمونی دعوت بودیم، داداشم اومده بود مشهد.بعد از چندین روز شلوغی، امروز ساعت ده با اینکه شب قبل دیر خوابیده بودم به زور خودم رو از تخت جدا کردم ناهار رو بار گذاشتم، غذای میمچه رو میکس و صاف کردم.دور و بر رو مرتب کردم و همه شستنی ها رو ریختم تو سینک، به میم زنگ زدم گفت تا یه ساعت دیگه میام.گفتم کره پنیر و وسایل سالاد برای ظهر بخر.چای دم کردم، میمچه بیدار شد بردمش رو تخت خودمون یه دور دیگه شیر خورد و یه کم بازی کرد خوابش برد، خواستم پاشم ازکنارش دیدم زیرش خیسه.بله برای اولین بار رو تخت ما جیش کرد!!!میم اومد صبحانه خوردیم، میمچه بیدار شد بازی کردیماین وسط مسطا من ظرف شستم بقیه ناهار رو ردیف کردم.رو تختی رو جمع کردم که بشورم. به میمچه غذا دادم و خوابش برد، باباشم خوابید. منم از فرصت استفاده کردم یه دوش گرفتم و نشستم یه گوشه از تمیزی خونه، نور خورشیدی که از پشت پرده حریر پنجره دیده میشه، بوی خورش گزر، خنکی کولر و صدای خر و پف میم و میمچه ای که غلت زده و به شکم خوابیده لذت میبرم.خدایا شکرت بابت تمام مهربونی هایی که در حقمون میکنی و ما نمیفهمیم.یه موقع هایی بهم ثابت میشه که میم بلد نیست دوست داشتنش رو به زبون بیاره اما تمام فکر‌ و دلش پیش خوشحال کردن منه. خدایا تو کمکم کن دوستت دارم گفتن های نگفته ش رو بشنوم و اینقدر نگران آینده نباشم.خدایا؟؟این یکی خیلی مهم تره، ازت خواهش میکنم کمکم کن نمازام رو اول وقت بخونم.خدایا؟ عاشقتم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها