454.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب پشت تلفن سر اینکه لقمه کوکو براش گذاشتم سرم داد زد و گفت نخوردم میندازم جلو سگ بخوره( منظورش توهین نبود، چون کوکو دوست نداره نخورده بود و میگفت تو گرما خراب شده)

از طرفی میمچه از صبح غذا نخورده بود و همش صدای مامانش تو سرم میچرخید که هی میگفت بده بخوره بچم، شیرش بده، چایی نبات درست کن تو شیشه بده بخوره، پوفش بده بچمو( یعنی پلو)، غذاش بده بچم گشنش شده....

یعنی دائما من باید یه چیزی میدادم به بچه!!! هر لحظه بچه رو نگاه میکرد میگفت آخ من بمیرم بچم گشنش شده، بعد هر وقت گریه میکرد( نصف شبا) میگفت عرق نعناش بده، آبجوش نباتش بده.

یک لحظه تحمل نداشت که نظر نده! بابا بچه من کم غذاست دائما چیزی نمیخوره. شب ها هم گریه ش بخاطر دندونش بود.

من مدل گریه ش رو میفهمم بخاطر دل درده یا نه.

میم پشت تلفن گفته بود ماشین رو آوردم تعمیرگاه نزدیک خونه، میام دنبالتون بریم مامانمو ببریم دکتر...

تلفن رو که قطع کردم بغضم ترکید، بهش پیام دادم دنبال ما نیا.

زنگ زد قطع کردم، دوباره زنگ زد پیام دادم بچه خوابه. و دیگه زنگ نزد...

شبم اومد سر سنگین بودم ولی براش چای گذاشتم، غذاشو گرم کردم،. لباساشم انداختم تو ماشین.

اومد پیشم گفت اگه میخوای اینطوری باشی برگردم همونجایی که از صبح بودم( تو دلم گفتم برگرد)ولی جواب ندادم.

اومد بغلم کنه، میمچه جیغ زد اومد جلو که نذاره بغلم کنه افتاد زمین سرش خورد به پایه مبل. منم رفتم بغلش کردم آرومش کنم.

بعدم که غذاشو خورد و رفت تو اتاق خوابید.

.

صبح بیدار شد، دستشو گذاشت رو دستم.

منم حالم بهتر شده بود، میدونستم حتما ماجرایی بوده که عصبانیتش سر من خالی شده...

.

گفتم منو نگا.

_خب

+چه تغییری کردم؟

_آرایشگاه رفتی؟( با تردید)

+دیگه؟

_خونه رو هم تمیز کردی( خونه کثیف بود ولی)

+برو بابا[ تو آدم نمیشی]

ابروهامو رنگ کرده بودم بعد از چند سال!

.

.

.

فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت: 23:14