فقط جایی برای نوشتن.

متن مرتبط با «19 3 combinations and probability answers» در سایت فقط جایی برای نوشتن. نوشته شده است

437.

  • امروز یه جارو پارو حسابی کردم، بعد ته مونده حسابمو کارت به کارت کردم برای میم گفتم سرراهت خرید کن چون هیییچی نداریم، خودمون به جهنم ولی بچه گناه داره. گفت با بچه ها قرار گذاشتیم شب بریم باغ، تو میری خونه مامانت؟گفتم نه خونه مامانم فعلا صحرای محشره نمیتونم برم ولی تو برو مهمونی اشکال نداره. اول قرار شد برم خونه خواهرم تا میم بیاد آخر شب ولی بعد مامانم اومد گفت بابات از صبح لباساشو جمع کرده رفته... یه به درک ته دلم گفتم.دیگه با هم خریدهای میم رو جمع کردیم و شام ماکارونی درست کردم.میمچه رو نگهداشت و من بی استرس رفتم حموم وای که چقدر خوب بود. دلم میخواد شب بمونه و برنگرده خونه تنها ولی میدونم معذبه، میم بیاد میبرتش خونه خودشون. انگاری کار جدید میم هم چیز به درد بخوری نیست!!. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 438.

  • از موقعی که مامان گفت بابات صبح جمع کرده رفته حقیقتا ناراحت نشدم. ولی الان که میم اومد خونه، گفت مامانت چرا نرفته خونه؟؟به بابات خبر دادین؟؟گفتم بابام نیست خونهگفت یعنی چی؟؟ کجاست؟؟گفتم نمیدونیم کجاست!!و این نمیدونیم مثل پتک خورد تو سر خودم! یه لحظه تمام خاطرات خوبش اومد جلو چشمم و اینکه اونقدر غریبه که از صبح نیومده خونه و کسی حتی بهش زنگ نزده بگه کجایی؟؟البته که جیگرم براش آتیش گرفتالبته که اشکام بند نمیادولی بخدا خسته شدیم دیگه به خودت بیا مرد.... بمیرم برای جفتتون که چقدر سختی کشیدین تو این زندگی.. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 439.

  • دیشب ما اومدیم خونه مامان که تنها نباشه، یعنی دیروز ظهر یه جورایی با زبون بی زبونی گفت شب بیایین اینجا. از ماجراهای پیش اومده فقط کلیات رو به میم گفتم و برخوردش یه جوریه که انگار باورش نمیشه، حقم داره. شایدم اونقدر درگیر کاره که ذهنش دیگه کار نمیکنه. دیشب بعد 12 ساعت اومد خونه، دوش گرفت، شام و نماز و رفت اسنپ اونم تو این باد و طوفان. مامان گفت زنگ بزن بگو بیاد خطرناکه گفتم نه، به حرفم نمیکنه بیشتر ناراحت میشم خودش میدونه چیکار کنه ولش کن، ولی اومد، گفت بارون شدیده اصلا نمیشه جایی رو دید.مامانم به زور قرص میخوابه ولی من خوابم نمیبره درست و حسابی. این موقع از سال که میشه نمیدونم حساسیت دارم چیه که پشتم و کتفم و اینا همه میریزه بیرون و دیوونم میکنه از خارش، از بچگیم بوده.میم بیچاره دیشب تو خواب میومد غلت بزنه از زانو درد ناله میکرد، براش پماد زدم و بستم، روشم پتو انداختم گرم بشه فکر کنم خوب شد چون دیگه ناله نکرد ولی صبح دوباره گفت درد میکنه که بهش قرص دادم. خوبی سماور اینه که همیشه چایی داری، امروز چایی خورد بعد رفت سرکار. چون خونه خودمون وقت کتری گذاشتن و منتظر موندن نداریم صبحا.خدایا ختم به خیر کن این ماجرای بابا رو... من و زهرا که اصلا فکرمون به جاهای خوبی نمیره.... . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 430.

  • دیروز فاطمه دانشگاه نداشت اومد اینجا میمچه رو بردیم پایین تو پارک مجتمع چندتا عکس گرفتیم بعدم یه کم دور زدیم و خرید کردیم برای ناهار و بستنی خوردیم اومدیم بالا.فرزانه هم از مدرسه اومد اینجا خواهرم و مامانمم اومدن و ناهار دورهم بودیم.عکسای میمچه عااااالی شد، تا حدی که دارم وسوسه میشم اینجا هم بذارم, ...ادامه مطلب

  • 423.

  • بنظرم توقع زیادی داره که بعد اون اتفاقات من پاشم عید دیدنی برم خونه طرف!!شاید باید همون موقع یه آبرو ریزی راه مینداختم و بقیه رو خبردار میکردم که الان نگه جواب مامان اینا رو چی بدم بیا بریم حالا پنج دقیقه میشینیم زود پامیشیم!!میگم به من هیچ ربطی نداره این مشکل خودته من پامو اونجا نمیذارم. مامانشم ول کن نیست، میگه چند ساله نرفتی خونشون بزرگتره زنگ زده دعوت کرده و فلان و بیسار منم سکوت کاملم جلو مامانش ولی بهش گفتم من اونجا نمیام خودت باید بهانه جور کنی اصلا خودتو بزن به مردن بگو نمیتونم بیام... .. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • +423.

  • اصلا اگر دوباره گفت بیا بریم زود میاییم بیرون، بهش میگم خودم دلیل نیومدنم رو به مامانت میگم... همون شش سال پیش هم باید میگفتم. . ., ...ادامه مطلب

  • 403.

  • خوابم میاد، تقریبا سه روزه که نخوابیدم... میمچه نه میخوابه نه غذا میخوره فقط غرغر و نق نق شکمشم که باز راه افتادهپاشم سوختهمیم هم نمیدونم چشه که کلا اخلاق نداره کسی نصیحت کنه، راهکار بده، دلگرمی بده، فحش میدم!!!. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 393.

  • برای میمچه یه شیشه شیر و یه پستونک مارک خریده بودم و خداتومن پولش رو داده بودم تو این بی پولی! بعد اینا رو فقط تو مهمونیا استفاده میکردم حالا دیشب میبینم هم سرشیشه ش پاره شده و هم پستونکش.الان فکر کنم همه پولای تولدش رو باید صرف شیشه و پستونک کنم, ...ادامه مطلب

  • 394.

  • سرم سرما خورده، گردن به بالا داغون داغونم...امروز بعد مدت ها استخاره ش راه داد که بریم بانک و پول کارتخوان رو آزاد کنیم و هم بریم ببینیم این طرح یارانه که میگن چیه!اومدیم سوار ماشین بشیم دیدم انگار صبح زود یه پرنده تو حیاطمون با دوستش تلفنی صحبت میکرده , ...ادامه مطلب

  • 395.

  • مادر بودن یعنی سطح انرژی و خوشحالیت وابستگی مستقیم داره به پوشک بچت!!!!امشب اونقدر سر شربت انجیر خوردن جیغ و داد کرد که آخرم بالا آورد و گند زد به من و خودش و فرش!میم 12 ساعته که بیرونه و هنوز نیومده.هوا به شدت سرده و نه بیرون رفتم و نه حتی پرده ها رو کنار زدم.روز گندی بود امروز.خونه ی ترکیده، مادر خسته و عصبانی و بچه‌ی از همه جا بیخبر که روی پام آروم خوابیده.+تشت اسباب بازی هاش افتاده بود جلو میز تلویزیون، خیلی مسلط رفت بالاش ایستاد!دیروز خونه مامان، پله آشپزخونه رو ایستاده رفت بالا!امروزم پشت سر میم گریه کنون از جلو در تا روی فرش گرده‌ی راهرو راه رفت، افتاد، دستش رو گرفت به دیوار پاشد و دوباره راه رفت تا رسید به من! همچنان با گریه و صورت اشکی و مماغی!!!+خدایا؟پول میخوام، پول!!!*اومدم بنویسم شکم بچه رو درست کن، دیدم نه پول بیشتر لازم دارم الان, ...ادامه مطلب

  • 379.

  • چند روز پیش از خونه خواهرم میم اومد دنبالم که بیاییم خونه، رفتیم یه سر به پروژه(عکس ) زدیم بعدم ناهار رفتیم بیرون. خیلی وقته برای هر چیزی چند دور حساب کتاب میکنیم، اونم من و میم که میشه گفت ولخرج بودیم و این مدل زندگی سخت گذشت بهمون اما خب لازم بود.اون روزم خیلی دو دل بودیم که بریم یا نریم، آخرم تصمیم بر این شد بریم یه جای معمولی نزدیک خونه( عکس) که چند وقت پیش تراکت هاش تو همه مغازه های محله بود و خرید میکردیم میذاشتن برامون.میم طبق معمول دست و دلبازیش، نتونست یه غذای معمولی بگیره آخرم یه سینی سه نفره سفارش داد گفت زیاد اومد میبریم خونه. سالاد و دلستر هم گرفت اما خب دیرتر آوردن و ما غذامون رو شروع کردیم. راستش کیفیت غذاش متوسط بود اما سالادش خیلی خوب بود حیف شد عکس نگرفتم, ...ادامه مطلب

  • 380.

  • تو این مدت میمچه دوباره سطل برنج رو چپه کرد... پله آشپزخونه رو به چشم برهم زدنی میره و میاد، موقع پایین اومدن میچرخه و از پشت میاد... کلاغ پر گنجشک پر بازی میکردیم یاد گرفته پ` پ` میگه, ...ادامه مطلب

  • 381.

  • آره خداوکیلی میم خیلی مردزندگیه که تا این موقع شب سرکاره، اونم با ماشین خراب، ناهار نخورده و با این کرایه های یه قرون دوزاری اسنپ!و من که باز هم تا این موقع به زور بیدار موندم، میز چیدم برای شامش و وقتی از خیابون صدای آمبولانس اومد بغض کردم و سریع شمارش رو گرفتم و تا گوشی رو برداره خدا رو قسم میدادم و تا الو بگه نصف جون شدم. .. خدایا خدایا خدایا. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 373.

  • ساعت ده صبح دوباره بیدار شد با گریه اومدیم بیرون سرشو با اسباب بازی هاش گرم کردم و چون تب داشت استامینوفن دادم و کم کم آروم شد.من شلغم بار گذاشتم غذا پختم یه ماشین لباس انداختم و جارو کردم و میوه آوردم بهش دادم یه کم خورد. رفتیم پوشک عوض کردیم اومدم شیر درست کنم که میم اومد... هنوز شیر نخورده دوباره گریه زاری ها شروع شد... فقط روپا بخوابم،. زمینم نذارین منو... خداخیرش بده میم گذاشتش رو پاش و خودشم دراز کشید خسته بود.پتو انداختم روشون... قابلمه هارو خاموش کردم، لباس هارو هم پهن کردم و اومدم تو اتاق تو رخت خواب میمچه دراز کشیدم... بچه ها دعام کنین، خیلی خسته ام. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 374.

  • بعدازظهر میمچه رو دوباره بردیم دکتر، بهش آنتی بیوتیک داد. از دکتر که برگشتیم خونه من حالم بد شد، بدنم درد گرفته بود مخصوصا زانوم که خب از قبل هم مشکل داشت. له بودم... میمچه هم تو بغلم خوابش برد هردومون جلو بخاری تو پذیرایی خوابیدیم. میم هم پای تلویزیون بود و گوشی من. از خواب باز با گریه میمچه بیدار شدیم اما بدن درد من وحشتناک شده بود. یه ژلوفن خوردم و رفتم پوشک میمچه رو عوض کنم دیدم سه تا دونه بیشتر نداره و خب اگه باز بیوفته رو دور خرابکاری... میم رفت دنبال پوشک. میمچه هم پاشد یه کم بازی کرد و رفت ظرف آبنبات که میم برنداشته بود از روی عسلی چپه کرد! از‌ش گرفتم جمع کردم رفتم بذارم رو اپن دیدم بین دوتا مبل و میز گیر کرده و داره اعتراض میکنه...نجاتش دادم دیدم تو دستاش دوتا آبنباته, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها