فقط جایی برای نوشتن.

متن مرتبط با «16 04» در سایت فقط جایی برای نوشتن. نوشته شده است

416.

  • چند روزی میشه که ماما و بابا میگه ولی مبهم و گذرا. امروز میم از بیرون اومد داشتیم میرفتیم در رو براش باز کنیم خیلی واضح گفت : بابا.شب که میخواستم با کالسکه ببرمش بیرون، دم خدافظی به میم نگاه کرد و با ذوق گفت : بابا.تلفنی داشتم برای مامانم تعریف میکردم بابا گفتنش رو دوباره گفت : بابا.برگشتیم بالا میم داشت دلشو قل قل میکرد خندید و گفت : بابا.. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 316.

  • صبح ساعت 6 میمچه بیدار شد شیر خورد اما نخوابید، با در و دیوار اتاق حرف میزد و میخندید, ...ادامه مطلب

  • 304.

  • خیلی خسته ام اما حیفه این خاطره ش اینجا ثبت نشه. میخواستیم با مامانم صبح بریم روضه خونه داییم، ساعت 7 صبح شروع میشه.واسه همین شب اومدیم خونه مامانم موندیم که خواب میمچه بهم نریزه و بتونیم صبح باهم بریم، اینم به سلامتی شما میمچه تا ساعت یک و نیم نخوابید و بازی کرد.همون ساعت یک و نیم هم به زور مامانم خوابید. بعد نماز مامانم گفت بیا ببرش تو اتاق خودتون که من صبح خودم برم روضه، شما که دیگه بیدار نمیشید. گفتم نه الان جابه جاش نکن خواست شیر بخوره بیدار شد میام میبرمش. ساعت سه و نیم تازه داشت چشمام گرم میشد که بیدار شد و صدای گریه ش اومد. اول تو اتاق خودمون رخت خواب پهن کردم براش بعدم رفتم بغلش کردم و شیرش رو دادم و گذاشتم تو جاش و خوشحال اومدم خودم بخوابم که صدای خروس همسایه مامان اینا درومد....حالا قوقولی قوقو نکن، کی قوقولی قوقو کن.... مگه ساکت میشد؟چرخیدم سمت میمچه ببینم بیدار نشه که دیدم بیدار شده و تو تاریکی داره دنبال صدا میگرده. تصور کنید، اتاق تاریک، یه موجود کوچولو زیر پتو به شکم خوابیده، روی دست هاش بلند شده و با چشمای خواب آلود داره اطرافش رو دنبال صدای خروس میگرده و متعجب نگاه میکنهالبته حقم داشت، بچم تو این قریب به پنج ماه عمرش تا حالا صدای خروس نشنیده بود.خلاصه که به همین صدای ناشناخته خوابش پرید و دوباره کلی چرخید و یه دور دیگه شیر خورد و کلی لالاییش کردم روی پام تا خوابش برد. کاش میشد این اولین های زندگیش رو بتونه به یاد نگهداره. و خب هیچی دیگه امروز هم فکر نکنم به روضه ی خونه داییم برسیم!!. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 216.

  • پارسال همین موقع ها در حال تدارکات اولین سالگرد عقدمون بودم ، یه جشن دو نفره گرفتیم تو خونه مامانم. اما تا یکی دوماه بعدش دیگه واقعا دلم میخواست زودتر عروسی بگیریم و بریم خونمون ، نبودن های همسر واقعا, ...ادامه مطلب

  • 204.

  • الان که قابلمه ماکارونی رو گازه و تهدیگ سیب زمینی ش در حال طلایی شدن ، من اینجا نشستم و تو فکر اینکه پنج روز از عروسی مون گذشت ... مثل برق و باد و فقط یه خواب شیرین ِ شیرین ِ شیرین ازش برام موند . یاد, ...ادامه مطلب

  • 167.

  • _: آخ +:چیشد؟؟؟؟؟؟ _:تو شب یلدای منی❤ +:دیوونه ی دوست داشتنی^_^    , ...ادامه مطلب

  • 168.

  • میگه چرا نمیخوابی؟ میگم چون چند شبه بالشم ، بازوی شماست . امشب ندارمش .    , ...ادامه مطلب

  • 169.

  • همین الان حساب کنی ، هنوز بیست و چهارساعت نشده که تصمیم گرفتیم بریم تهران.الان تو قطاریم.اولین سفر دو نفره مون دو ساعته که شروع شده!!+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۶ساعت 22:25  توسط مداد  |  Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 116.

  • دیشب رفتیم بیرون ، همون رستورانی که روز خرید با مامان ها رفته بودیم. کلی خاطره بازی کردیم. البته همسر هیچی یادش نمیومد :) من تعریف میکردم و همسر تایید میکرد میگفت الان که میگی یادم میاد. یادش بخیر... اون روز هی میومد سمتم با من حرف بزنه من سر خودمو گرم میکردم یا از دستش فرار میکردم میرفتم:) بعد از ناهار که داشتیم از رستوران میومدیم بیرون ، پشت سرم بود و یکسره حرف میزد ، منم انگار نه انگار.... اصلا جواب نمیدادم :) سر میز هی هوامو داشت که ماستمو باز کنه ... رو سالادم سس بزنه .... این روزا هزار برابر بهتر از اون روز هاست اما طعم اون روزا هیچ وقت تکرار نمیشه. دیشب بعد از شام رفتیم کوهسنگی و کلی پی, ...ادامه مطلب

  • 16.

  • مگه میشه درست وقتی گوشی دستمه و دارم پست میخونم یهو زنگ بزنی و (ریجکت کنم و ) ذوق نکنم؟؟؟   این بار تا بتونم زود راه نمیام باهات.   یک ساله که خیلی اذیتم کردی.   باید دوباره احساستو بهم ثابت کنی.      ,16 5 tires,16 5 cm in inches,16 9 oz to ml,16 50 an hour is how much a year,16 00 an hour is how much a year,16 5,16 9 fl oz to cups,16 5 wheels,16 04,16 4 oz propane ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها