فقط جایی برای نوشتن.

متن مرتبط با «15 6 laptop» در سایت فقط جایی برای نوشتن. نوشته شده است

415.

  • دو ساله سقف آشپزخونه رو خراب کرده بودن، باید همسایه بالایی درست میکرد ولی نکرد! صاحبخونه هم انداخته بود گردن خودمون درستش کنیم...یه تیکه سرامیک جلو در اطاق میمچه و دوتا سنگ پایین دیوار پذیرایی هم کنده شده بود.یه تیکه دیوار زیر کلید کولر هم نم داده ریخته. صاحبخونه زنگ زد فردا صبح بیا دنبالم( اون سر شهر) بریم بنگاه( اینجا دم خونه) برای تمدید اجاره قبلشم بیام خونه رو ببینم!!بعد افطار افتاده به گچ کاری و درست کردن سوراخ سنبه ها!!با میمچه فضول که نمیشه نگهش داشت. رفتیم تو اطاق بازی کردیم، خسته شد بردمش پایین خوراکی خریدم کلی راش بردم تو کالسکه... اومدیم بالا هنوز تموم نشده. سحری هم نذاشتم. میخوام بگم غذا بخر، بدجنسم با اینکه میدونم پول نداره؟!اشکال نداره، دو ساله من حرص خوردم خونه زشت بوده و محل نداده!!!حتی بعد زایمانم گفتم کسی نیاد دیدنم چون بدم میومد خونم زشت باشه. . . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 416.

  • چند روزی میشه که ماما و بابا میگه ولی مبهم و گذرا. امروز میم از بیرون اومد داشتیم میرفتیم در رو براش باز کنیم خیلی واضح گفت : بابا.شب که میخواستم با کالسکه ببرمش بیرون، دم خدافظی به میم نگاه کرد و با ذوق گفت : بابا.تلفنی داشتم برای مامانم تعریف میکردم بابا گفتنش رو دوباره گفت : بابا.برگشتیم بالا میم داشت دلشو قل قل میکرد خندید و گفت : بابا.. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • +415.

  • دیدم داره خرج غذا رو میندازه گردن خودم گفتم نمیخواد خودم مرغ میذارم، برنجم داریم, ...ادامه مطلب

  • 369.

  • صبح سه تایی صبحونه خوردیم،. میم رفت و ما دوتا دوباره خوابیدیم تا ۱۲, ...ادامه مطلب

  • 364.

  • ساختمون ما هر طبقه سه واحده... واحد کناری مون یه خانوم میانساله که شوهرش فوت شده و روبه‌روی ما یه زن و شوهر میانسال. چند باری هر کدوم برامون آش رشته و عدس پلو و شله زرد نذری آورده بودن.هر دوشون تو حاملگی من اومدن این خونه و من تا حالا نتونسته بودم جواب محبت هاشون رو بدم. البته من هیچ وقت ظرف خالی برنگردوندم اما خب دوست داشتم یه بارم ما مهمونشون کنیم.امشب میخواستم شام سوپ شیر درست کنم، دقیقه آخر تصمیم گرفتم بیشتر درست کنم به همسایه ها هم بدم و میم هم گفت آره فکر خوبیه. یک ساعته تو زودپز سوپ آماده شد و بردم براشون. وقتی میخواستم چادربپوشم میمچه گریه میکرد که باهام بیاد، آخرم میم مجبور شد با پیژامه بچه رو بغل کنه و دم در منو نگاه کنن تا من برم و بیام, ...ادامه مطلب

  • 365.

  • جمعه به امیر گفته بودم که از مغازه دو تا پاکت شیر برای میمچه بیاره، اومد خونمون میم هنوز سرکار بود، من پولش رو دادم. بعدم که میم اومد حسابی گرم صحبت شدن و تا دیروز هم میم نگفت پول شیر رو دادی یا نه.دیشب سر دفتر و کتابش بود پرسید راستی پول شیر رو دادی؟؟ گفتم آره.ولی همون لحظه چشمام قلبی شد.چند روز پیش که بیرون بودیم میمچه حسابی چادرم رو مورد عنایت قرار داد. دیشب قبل خواب میم انگار یه چیز مهم یادش اومده باشه پرسید : چادرت برای مهمونی فردا تمیزه؟؟؟؟گفتم آره. و باز چشمام قلبی شد. امروز خونه مامانم بودم بهش زنگ زدم که یه قطره استامینوفن بخره، گفت: ببین مامانت اینا چیزی نمیخوان؟؟گفتم بابام نیست مامانمم میمچه رو برده حموم، میپرسم بهت پیام میدم بی زحمت چک کن. و باز چشمام قلبی شد. الانم تو اتاق خوابیده و من تو هالم... اما بهش پیامک دادم و بابت این سه تا سوالش ازش تشکر کردم. , ...ادامه مطلب

  • 366.

  • اگه تا امشب شک داشتم، امشب به یقین رسیدم که من جلوجلو ذوق کنم، قضیه کنسل میشه. آقا ما از بچگی شب عید ولادت حضرت زهرا مهمونی داریم، بزرگ و باشکوه، خونه بابابزرگم که بعد فوتش میریم خونه داییم.پارسال هفت ماهم بود رفتیم، مامانم گفت یه چادر بگیر دورت خیلی جلف بازی درنیار و یه گوشه بشین که چشم نخوری, ...ادامه مطلب

  • 360.

  • تا چند ساعت دیگه، میمچه ۱۰ ماهه میشه, ...ادامه مطلب

  • 361.

  • سر ماجرای خونه، خدا کاری با ما کرده که دیگه فکر نمیکنم چیزی تو دنیا پیدا بشه که من و میم ازش بترسیم, ...ادامه مطلب

  • 362.

  • هرچی از غذا خوردن میمچه خوشحال بودیم و تعریف کردیم همه چپه شد!!به جز شیر هیچی نمیخوره...دیروز که گذاشته بودمش خونه مامانم و رفتیم خرید خواهرم براش پوره کدو و سیب و خرما درست کرده و بهش دادن خورده...بقیشم دادن که امروز دهنش کنم. اصلا باز نکرد دهنش رو..ماکارونی داشتیم ناهار، وقتی دید بال بال میزد که میخوام، با قاشق له کردم دادم بهش اونم با ذوق میخورد...یهو سرفه ش گرفت و همه رو بالا آورد، دیگه هم نخورد.واقعا نمیدونم چیکار کنم.کاش یه روز میم وقت بذاره ببریمش دکتر، اگه اون بگه قد و وزنش طبیعیه که دیگه اینقدر حرص نمیخورم.چه بدبختی افتادم که تو خانواده ما همه تپلن، نی نی کوچولوها بیشتر!حالا بچه من لاغره اینقدر تو چشمه...میم هم بچگیش خیلی لاغر بوده، الان معمولیه.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 356.

  • دیدین دستتون میبره بعدا که جوش میخوره یه رد سفید به جا میذاره؟پشت هر دو دست میمچه بخاطر سرم های بیمارستان لک‌های سفید هست و من با هربار دیدنش قلبم هزار تیکه میشه. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 326.

  • بعد از سلسله زلزله های اخیر، من هنوزم میترسم. با کوچیک ترین صدا از جا میپرم، وسایل خونمون هم که از همه جاشون صدا در میاد, ...ادامه مطلب

  • 316.

  • صبح ساعت 6 میمچه بیدار شد شیر خورد اما نخوابید، با در و دیوار اتاق حرف میزد و میخندید, ...ادامه مطلب

  • 315.

  • میدونم که به احتمال زیاد غیر ملموس و غیرقابل درکه اما شدیدا نیاز داشتم اینو به یکی بگم و هر چی گزینه ها رو مرور کردم جایی امن تر از اینجا پیدا نکردم. دل پیچه دارمتو دلم دارن رخت میشورن.احساس تهوع دارم اما نه جسمم بلکه روحم... دارم مجموعه خاطرات از حداقل 13 سالگی به بعدم رو استفراغ میکنم.آرشیوی از تصاویر، از خنده، گریه،. تنهایی، دورهمی، شادی و غم به سرعت از ذهنم میگذرن... نه نمیگذرن، با فشار از روحم خارج میشه ته دلم غش میره تو چشمام چرخ میزنه و محو میشه. و بعد تصویر بعدی و بعدی و بعدی. . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • 306.

  • از دیروز عصر، میمچه شیر میخواست من گریه میکردم، شیرش میدادم گریه میکردم،. میخوابید گریه میکردم، تو خواب میخندید گریه میکردم، بیدار میشد میخواست بغلش کنم گریه میکردم، بازی میکردیم گریه میکردم، با هم حسینیه معلی نگاه کردیم گریه میکردمصبح رفتیم خونه داییم روضه، سخنران صحبت هاش تموم شد میمچه تو بغلم داشت شیر میخورد و کم کم خوابش میبرد.مامانم گفت بذارش رو پای من گفتم نه بذار خوابش سنگین بشه، روضه ی علی اصغر میخوندن و دلم آتیش بود اما دلم نمیومد صدام بلند کنم که میمچه بیدار نشه و نترسه. قلبم داشت میترکید، اشک هام جواب نبودن، هر لحظه که برام تشگی و گرما و نوزاد گرسنه مجسم میشد میخواستم فریاد بزنم. شرمندگی پدری که جواب مادر نوزادش رو باید بده... نگاه منتظر مادری که جگرگوشه ش گرسنه و تشنه است. میمچه رو گذاشتم رو پای مامان، دیگه طاقت نداشتم، اشک هام هم آتیش دلم رو خاموش نمیکردن. بین مجلس زنونه و مردونه فقط یه پرده ست، نمیخواستم میمچه بترسه، نمیخواستم صدام طرف مردونه برسه... دو دستم رو روی دهنم گذاشتم و اجازه دادم قلبم سبک بشه.امسال هیچ روضه ای قلب من رو آروم نمیکنه، سبکی بعد از گریه رو امسال ندارمامسال تا روضه تموم میشه تو دلم میگم کاش بازم بخونن. لباس علی اصغر رو تن میمچه کردم، میم زنگش زدم و اومد بردش تو قسمت مردونه.میم هم چشماش قرمز بود،. هیچ وقت تو روضه ها اینطوری ندیده بودمش. ان شاالله خادم امام حسین علیه السلام بشهان شاالله سیدالشهدا دستش رو بگیرن تو زندگی کمکش کنن. . تو راه خونه میم گفت کی بود اینطوری جیغ میزد؟گفتم من، و دوباره صورتم خیس شد گفت چرااااا؟؟ تو که اینطوری نبودی؟!! گفتم چون تا حالا مادر نبودم!!! . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها